معنی نیروی محرکه
حل جدول
موتور
نیروی حیات
جان، نیروی زندگی؛ نیرویی که تن به آن زنده است.
نیروی برق، نیروی کهربایی
الکتریسیته
نیروی برق- نیروی کهربایی
الکتریسیته
فارسی به عربی
قاطره
وابسته به نیروی محرکه
حرکی، دینامی
واحد نیروی محرکه برقی
فوله
وابسته به نیروی محرکه اب
هیدرولیکی
فرهنگ فارسی هوشیار
مونث محرک: بر انگیخته مونث محرک: انگیختار جنباننده (اسم) مونث محرک جمع: محرکات. (اسم) مونث محرک جمع: محرکات. یا ادویه محرکه. دارو هایی که موجب تحریک و تهییج و فعالیت بیشتری در یک یا چند عضو یا تمام اعضای بدن شوند منهبه.
قوت محرکه
نیروی انگیزش
نیروی
(اسم) (نیرو) : ((دانای یونان. . . پس یاد کرد نیروی و کار کرد و کار پذیری. . . ))
جهاز محرکه
دستگاه جنبش
فرهنگ عمید
محرک
لغت نامه دهخدا
نیروی. (اِ) نیرو. رجوع به نیرو شود: دانای یونان... یاد کرد نیروی و کارکرد و کارپذیری. (از مصنفات بابا افضل ج 6 ص 390) (فرهنگ فارسی معین).
فرهنگ واژههای فارسی سره
نیروی گرانش
معادل ابجد
549